گنجشک
صدای گنجشکی توجهش را جلب کرد. زیادتر از حد معمول جیک جیک می کرد. انگار با هر صدا ناله ای از دل کوچک گنجشک بلند می شد.
سرش را بالا برد و گنجشک را دید که به سختی بال و پر می زند. تمام تلاشش را می کرد که خود را نجات دهد. بالای لامپ بین چند سیم نازک برق گیر افتاده بود.
با هر جیک جیکش انگار صدای فریاد خواهی اش به آسمان های بالا می رسید و عاجزانه تقاضای رهایی داشت.
صدایش نوای درخواست های ملکوتی داشت; خدای مهربان و رحیم یاری ام بده از قید و بند این دام که مرا از پرواز باز می دارد.
بارالها ببخش که دل بسته ی این راه اشتباه شدم. خدایا تویی که بازگشت ها به سوی تو است. بال و پر می زنم تا بنده ی تو باشم تا آزاد تو باشم از همه اسارت هایی که مرا از تو دور می کنند.
و ناگاه رها شد، خودی تکان داد و سر دیوار نشست و نفسی تازه کرد.
نگاهش به گنجشک خیره ماند. نفس عمیقی کشید.خدایا شکرت.